هميشه دعا كردم و دعا مي كنم كه خدا زمين گيرم نكنه . ديشب تو نماز جماعت پير مردي بود كه خيلي سن بالا مي زد و فكر كنم خوب هم نمي تونست حرف بزنه و اذكار رو بگه ! براي همين از ركعت دوم به بعد كه خودش بايد اذكار رو بگه عقب مي موند و فرادي به نمازش ادامه مي داد ! خدا از همه مون قبول كنه

ناتواني در انجام كارهاي شخصي يه طرف فراموشي هم يه طرف !

مثلا همين مطلب بعدي رو ببينين ! چقدر سخت مي گذره به آدم اگه فراموشي بياد سراغش !!!

خدا اون روز رو نياره

یه جا مهمون بودم پیرمرده بعد از هفتاد سال زندگی مشترك،
زنشو اینجوری صدا میكرد: عزیزم ، زندگیم ، عسلم ، شیرینم ...
توی یه فرصت یواشكی ازش پرسیدم
رمز عشق و علاقه بین شما بعد از این همه مدت چیه؟؟
.
.
.
پیرمرد: ده سالی هست كه اسمشووو فراموش كردم اگه بفهمه جِرَم میده