حس خوب زندگی
اما خدا نیاره اون روزی که یه بغض گنده راه گلوت رو ببنده و حتی زیر بارون ، قبل از اینکه بخوای نفس عمیق بکشی ، چشات بارونی بشه و دنیا رو برات تار کنه . نفس کشیدن سخت میشه ، شمرده شمرده می شه ، درد می شه ، می سوزونه و می سوزونه
چشمام رو می بندم و روی تختم دراز می کشم و به این فکر می کنم که توی دنیای به این بزرگی از چه چیزایی می شه لذت برد .
خیس شدن زیر آبشار ، گوش دادن به صدای برخورد قطره های بارون به کانال کولر ، اشعه آفتاب که از لابلای ابرهای بهاری بعد از یه بارون گونه هات رو نوازش می کنه ، لمس گلبرگهای اطلسی ، بوی خوش گل مریم و پونه های کنار جوی آب ، مزه شیرین یه هندونه تو گرمای تابستون ، رقص برگی زرد که از شاخه جدا می شه و می افته ، سفیدی دونه های برف ، همه و همه می تونه دلیلی باشه برای لبخند ، برای حس خوب زندگی
گاهی دنیامون کوچیک میشه و توی یک صفحه ی چند اینچی به اندازه کف دستمون خلاصه میشه . دلتنگ که بشی دنیات هم تنگ می شه . دیگه رقص پروانه ی کوچولوی آبی رنگ روی گلهای بابونه به وجد نمیاردت . به این دنیای کوچیکت زل می زنی و کارت می شه انتظار ، انتظار ، انتظار ...
گاهی همه ی زیبایی های عالم خلاصه می شه تو یه شکلک بوسه که روی صفحه ی گوشیت نقش می بنده
هوای همدیگه رو بیشتر داشته باشیم ...